🔉 حادثه تروریستی و روز خبرنگار
🎙 بشنوید از مصاحبه با محمد خدادی معاونت مطبوعات و اطلاعرسانی وزارت ارشاد و شرایط خاص اقتصادی فعلی بدتر از جنگ تا دفن جسد قاضی منصوری و نقرهداغ شدن اپراتورهای تلفنهمراه
💡 پادکست خبری پادیو پنجشنبه ۱۶ مرداد ۹۹ – قسمت ۲۶۸
دولت رسما با بازگشت کوپن مخالفت کرد
دهه ی شصتیها به بعد یعنی دهههای ۷۰ و ۸۰ و… هیچ تصوری از «کوپن» یا همان«کالابرگ»ِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی ندارند اما، کوپن برای دهه ی پنجاه به پایین؛ قطعاً بخش مهمی از روزگاری است که در آن زیسته، به خوبی از آن تصاویری واضح در ذهن دارند، از صفهای طولانی برای نفت و گاز تا ساعتها انتظار برای رسیدن پنیر و مرغ و گوشت. از مراقب«پیتِ نفتِ همسایه بودن» تا انجام تکالیف مدرسه در همان صفها که روزگاری که نبود دلتنگ آن میشدیم اما ۳ دهه بعد، بازهم؛ برخی از کوپن میگویند و کوپنیسم و این یعنی؛ در همه ی سالهای بعد از دوران کالابرگ، برای آن که به گذشته بازگردیم هیچ فکری برنداشته ایم! کوپن و چرایی طرح مجدد مسئلهای به نام کالابرگ؛ از مقولههای اقتصادی است اما بیشتر یا شاید همه
کارشناسان اقتصادی معتقدند:««مسائل اقتصادی اگر از مسیر کار کارشناسی دنبال شده باشد قطعاً میتواند نتایج خوبی به بار آورد اما نکته ی باریکتر از مو این جا است که معضلات اقتصادی موجود، مشخصاً و فقط ریشه و منشا اقتصادی ندارد فلذا نخست باید ریشهها و بسترهایی که در نهایت به معضلات اقتصادی منجر شده است شناسایی شده و در ادامه به حل معضلات اقتصادی پرداخت.»
دکتر افقه صراحتاً میگوید:«شرایط کنونی ما از لحاظ اقتصادی و سیاسی به مراتب بدتر از دوران جنگ است زیرا در زمان جنگ اگرچه محدودیتهای تجاری وجود داشت اما میتوانستیم نفت بفروشیم و کالاهای مورد نیاز را وارد کنیم و هم اینکه جمعیت اینقدر زیاد نبود. اما در شرایط حاضر ما نه قادر به فروش نفت هستیم و نه میتوانیم کالاهای مورد نیاز را با ارز ذخیره وارد کنیم. و نه میتوانیم ارز حاصل از کالاهایی که احیاناً میفروشیم از طریق سیستم بانکی وارد کنیم. اما باید بپذیریم که سه دهه بعد از جنگ بیتدبیرانه منابع بسیاری را از دست دادیم و نتوانستیم اقتصاد را به
جایی برسانیم که مردم در شرایط تحریم اینقدر تحت فشار و
زیر خط فقر نباشند. و باید سرزنش کرد افرادی را که در این
سه دهه به خصوص در دهه هشتاد با وفور درآمدهای نفتی نتوانستند زیر ساختهای اقتصادی را به جایی ببرند که ما الان اینقدر رنج نبریم. الان بیش از ۴۰ درصد افراد جامعه زیر خط فقر هستند و باید حتما تدابیری اندیشیده شود در غیر این صورت تنشهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی اجتناب ناپذیر است.
رمزگشایی از یک پرونده تروریستی
گفتوگو با تنها بازمانده حادثه تلخی مانند مزارشریف، تکاندهنده است؛ درعینحال مصاحبه با اللهمدد شاهسون که تنها بازمانده حادثه تلخ ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ است، حیرتانگیز نیز هست. او با گذشت ۲۲ سال از حادثه و تألماتی که بر او رفته، حادثه را با جزئیات به یاد دارد. در این گفتوگو از آنچه پیش از حادثه در مزارشریف میگذشت و آنچه بعد از حادثه رخ داد، با او گپ زدیم.
از چه زمانی در مزارشریف بودید و از سوی کدام نهاد مأموریت داشتید؟
من دوم اردیبهشت سال ۷۷ عازم مزارشریف شدم؛ در راستای مأموریتی که به من محول شده بود و ۱۷ مرداد ۷۷ هم که حادثه حمله به کنسولگری پیش آمد. من در مجموع حدود سهماهونیم آنجا بودم.
از لحاظ نهادی و سازمانی به وزارت خارجه وابسته بودید؟
من سرهنگ ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم و در همه جای دنیا متداول است که بعضا نیروهای نظامی مأموریت پیدا میکنند در وزارت خارجه فعالیت کنند. من هم از سازمان خودم به وزارت خارجه منتقل شدم و از سمت وزارت خارجه مأموریت داشتم.
در مزارشریف چه سمتی داشتید؟
بهعنوان کارمند دبیرخانه به مأموریت رفتم، ولی چون نظامی بودم، میتوانستم در صورت نیاز کمکهای نظامی هم انجام دهم.
گویا زمان حادثه در کابل سفارت نداشتیم؟
بله سفارت بسته شده بود.
علت بستهشدن سفارت و بازماندن کنسولگری چه بود؟
چون کابل سقوط کرده و دست طالبان بود.
پیش از سقوط، افراد سفارت خارج شده بودند.
افراد سفارت هم بودند؛ تعدادشان خیلی کم بود. بر اساس گفته دوستانی که آنجا بودند، طالبان درِ سفارت آمده بودند و مشکل چندانی ایجاد نکرده بودند و هم در آنجا و هم در هرات گفته بودند تحت نظر ما هستید و رفتوآمدتان تحت کنترل ماست. کنسولگری مزارشریف را به صورت سفارت موقت درآوردند و تقریبا زمانی که ما رفتیم، سفیر (آقای حدادی) مستقر شد.
ایشان زمان حادثه کجا بود؟
آقای سفیر دو، سه روز قبل به اتفاق چند نفر دیگر از بچهها آنجا را ترک کردند.
خانم شهید صارمی قبلا در مصاحبهای گفتهاند آقای بروجردی به شهید صارمی اصرار کرده که برگردد و با همان پروازی که شهید صارمی به افغانستان رفته، آقای بروجردی به تهران برگشته است؛ شما تأیید میکنید؟
من و شهید صارمی ارتباط بسیار نزدیکی داشتیم. انسانی فوقالعاده و بسیار زحمتکش، دلسوز و در مسئولیتش پرتلاش بود. با هم تبادل اطلاعات و مشورت میکردیم. ما باهم هماتاق بودیم و یکی از همان شبها آپاندیسش عود کرد و همانجا پزشکی او را عمل کرد و سپس به ایران منتقل شد. بعد از مدت استراحت، به دستور آقای بروجردی به مزارشریف برگشت. وقتی ایشان به مزار آمد، آقای بروجردی تهران بود، ولی سفیر با همان هواپیما مجوز گرفت که آنجا را ترک کند و با چند نفر از همکاران بیرون آمدند.
زمانی که حادثه رخ داد، آقای بروجردی ایران بود؛ درباره وضعیت کنسولگری یا تخلیه نظرشان چه بود؟
آقای بروجردی کم میآمد یا هر وقت میآمد، برای جنبههای خاصی میآمد. ایشان آن زمان ایران بود و حتی سفیر هم خیلی شرایط آنجا را با توجه به مسائلی که ما هم میگفتیم، متوجه نبود. خیلی التماس کرد که در این شرایط صلاح نیست اینجا بمانم. با توجه به اینکه وزارت خارجه یا آقای بروجردی تأکید داشتند که بمانید، ولی ایشان آقای بروجردی را راضی کرد چند روز قبل از حادثه به ایران برگردد.
چند نفر در مزار ماندید؟
۱۰ نفر. من یک دوره زبان پشتون را گذراندهام و با توجه به تخصصم، تسلطی به امور منطقه داشتم. از یکماهونیم قبل مرتب نامه میزدم به وزارت خارجه که در شرایط جنگی فعلی صلاح نیست اینجا بمانیم و به آقای بروجردی هم مرتب میگفتم، ولی آنها به هر دلیل نظرشان این بود که سفارت ایران در آنجا دلگرمی برای شیعیان است و تأکید داشتند بمانید. حتی پیشنهاد کردیم در مقطعی که جنگ و شرایط خاص است، به ترمذ در ازبکستان برویم که قبول نکردند. آنها بیاطلاع از جریانی بودند که میگذشت؛ اما ما کاملا مطلع بودیم. هر حرکت و پیشرفتی از طالبان که به سمت شمال بود، شهر به شهر را کاملا در جریان بودیم.
زمانی که آقای حدادی به تهران برمیگشت، در فضای کنسولگری بین شما ۱۰ نفر نارضایتی وجود نداشت که مقام ارشد میرود و شما آنجا ماندهاید؟
آنجا در حقیقت شهید ریگی سفیر بود. دو، سه ماهی که من آنجا بودم، شاید آقای سفیر ۴۰ روز بیشتر نبود. دائما در ایران بود و دنبال مسائل خاص خودش و متأسفانه بسیار ضعیف عمل میکرد و بار قضیه روی دوش آقای ریگی بود. آقای سفیر چندان اختیار عملی نداشت.
ولی بالاخره ایشان از وضعیت ویژهاش بهعنوان سفیر استفاده کرده و آنجا را ترک کرد، ولی به شما اجازه ترک محل را نمیدادند.
حتی با آقای بروجردی که تصمیمگیرنده بود، صحبت میشد و به ایشان میگفتیم که بهتر است بچهها آنجا را ترک کرده و جابهجا شوند. نظر وزارت خارجه یا آقای بروجردی این بود که اعضای تیم همانجا بمانند.
یادتان هست آخرین نامهای که درباره لزوم برگشت به تهران فرستادید، چند روز قبل از حادثه بود؟
من روزانه به تهران مطلب میدادم و تأکید میکردم. حتی دوستان من که در تهران بودند، میگفتند آنقدر بر این قضیه تأکید میکردید که میگفتیم ترسیده است. حتی یادم میآید ژنرال دوستم همان روز به شهید ریگی زنگ زد که بیاید دنبال اعضای کنسولگری و ما را ببرد. اما شهید ریگی گفته بود نه.
طالبان قبل از رسیدن به مزار شهربهشهر پیش آمدند تا اینکه به حومه مزار شریف رسیدند. چند روز طول کشید طالبان از حومه به مزار آمد و ساختمان کنسولگری چندمین هدف بود؟
روش حامیان طالبان بهویژه پاکستان در آن مقطع اینطور بود که هر شهر و منطقه را که میخواست بگیرد، فرماندهان آن منطقه را خریداری میکرد و بدون کشتوکشتار منطقه را تصرف میکرد. فقط یک درگیری در حومه میمنه با حزب حرکت اسلامی داشتند و در آنجا ۳۰، ۴۰ نفر از حرکت اسلامی کشته شدند اما در کل خیلی کم تلفات داشتند؛ از جمله در مزارشریف. بعد از چند روز که در حومه مزارشریف ماندند، یک روز صبح زود منطقه را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آقای محقق با ژنرال عرب که فرمانده لشکر ۱۸ بلخ بود، صحبت میکند و ایشان میگوید از طرف کودبرق طالبان وارد مزار میشود. لشکر ۱۸ بلخ هم تقریبا عکسالعملی نشان نداده و شهر در حال سقوط است، چه کار کنیم. اینها تصمیم گرفتند با هلیکوپتر شهر را ترک کنند. من دوستان را بیدار کردم و گفتم طالبان وارد مزار شده است. همه از جمله شهید صارمی بیدار شد که اتاقش روبهروی سفارت بود و با توجه به اینکه آپاندیس عمل کرده بود، دستگاههایش را در اتاق خودمان به سفارت آوردم و ایشان آخرین پیامش را آماده کرد که وضعیت مزارشریف را گزارش میکرد و ارسال شد.
چند نفر در آن حادثه وارد کنسولگری شدند؟
جلسهای داشتیم که طالبان اگر آمدند، چه کسی در را باز کند و چه بگوید.
یعنی کاملا مطمئن بودید که میآیند.
سقوط را حتمی میدیدیم و جلسه گذاشتیم. در حال صحبت بودیم که در را محکم زدند. در بسته بود و ماشینها داخل فضای کنسولگری بود و عوامل نگهبانی و تأمین امنیت هم که از بچههای حزب وحدت بودند، همه آنجا را ترک کرده بودند. ما خودمان داخل مجموعه بودیم. شروع کردند به درزدن. با توجه به اینکه شهید فلاح چند سال در افغانستان بود و حتی در هرات زمانی که طالبان وارد شد، آنجا بود و صحبت کرده بود، گفت خودم در را باز میکنم که صحبت کنم. با توجه به اینکه ما مصونیت سیاسی داشتیم، انتظارمان این بود که به ما میگویند زیر نظر ما هستید و حق ترک محل را ندارید. درعینحال که شک داشتیم و طی نامهها میگفتیم اینبار خطرناک است و بهتر است اینجا را ترک کنیم اما از نظر دیپلماتیک انتظار داشتیم به ما آسیب نزنند. شهید فلاح در را باز کرد، درحالیکه همه ما بهجز شهید حیدریان، همکار آقای فلاح که هنوز در اتاق خودش بود، در زیرزمین بودیم. حدود ۱۰، ۱۲ نفر وارد شده و به زیرزمین آمدند و از ما سؤالاتی کردند که بقیهتان کجا هستند و سلاحهایتان کجاست. شروع به گشتن سفارت کردند و شهید حیدریان را بعد از لحظاتی به جمع ما آورده و ما را به اتاق همکف منتقل کردند.
زمانی که طالبان وارد کنسولگری شد، ارتباط شما با تهران قطع بود یا تلفن ماهوارهای کار میکرد.
من وقتی با سیستم الکترونیکی خودم صدای آقای محقق را که آن زمان وزیر کشور بود و الان هم معاون رئیسجمهور است، شنیدم که با ژنرال عرب صحبت میکرد گفت طالبان از کودبر وارد شدند چه کار کنیم، گفتند با هلیکوپتر برویم، همانجا من تشکیلاتم را جمع کردم. بچههای وزارت تلفن داشتند. در آن زیرزمین که ما را به گلوله بستند از آن تلفن استفاده شد. شهید ریگی با مشهد تماس گرفت. در آن اتاق دو نفر بالای سر ما بودند، من با یکی پشتون صحبت میکردم و میگفتم ما از نظر سیاسی مصونیت داریم و حق ندارید با ما برخورد کنید که اصلا حرفهای من را متوجه نمیشد. یک آدم نیمهوحشی بود. گفتم با رئیستان صحبت کنید که چرا اینطور رفتار میکنید. این فرصتی شد که شهید ریگی پشتسر من چهارزانو نشسته بود و با مشهد تماس گرفت و آخرین وضعیت را اطلاع داد. حتی من گفتم بگو، کمک کنند.
یعنی شهید ریگی مخفیانه با مشهد صحبت میکرد؟
بله. ایشان پشت سر من نشسته بود و من با نگهبانها صحبت میکردم. نمیدانم چطور شد که تلفن قطع شد اما شهید ریگی با مشهد صحبت کرد.
با چه کسی صحبت کرد؟
با نمایندگی وزارت خارجه در مشهد صحبت کرد و صدای ضبطشدهاش هست که گفت طالبان آمده و الان وضعیتمان اینطور است.
و چند دقیقه بعد شما را به رگبار بستند.
بله شنیدم گروه اصلیشان از پلههای آهنی به زیرزمین میآیند. دم در که رسیدند، من از جایی که صحبت میکردم عقب آمده و در جمع بچهها ایستادم. وارد که شدند گفتند کنار دیوار بایستید و شروع کردند بهصورت تکتیر تیراندازی کردن. همیشه این صحبت شده و بعضا گفتند به رگبار بستند. ولی اینطور نبود. در وهله اول پاهای ما را نشانه گرفتند. دو، سه تیر که زدند، خودم را به حالتی که تیر خوردهام زیر میز انداختم و سرم را زیر میز بردم و دستهایم کف زمین بود و دوپایم را روی هم بهصورت عمودوار قرار دادم. تعدادی تیر که زدند سروصدای ناله بچهها میآمد. شهید ریگی را زدند که به پشت روی پاهای من افتاد و چند ثانیه بعد شهید شد. حتی در فیلم سینمایی به آقای برزیده ایراد گرفتم که ایشان صحنه را طوری درست کرده که یک نفر میبیند من زندهام و دلش میسوزد شلیک نمیکند؛ اینطور نبود. وقتی تیراندازی تمام شد، از پشت میز که پنج سانت از زمین فاصله داشت، گودی میز به سمت داخل اتاق بود، دیدم که حرکت میکنند. چشمهایم را بسته بودم و اشهدم را گفته بودم و منتظر بودم که به من هم تیراندازی کنند. چشمهایم را باز کردم و کف کفش یکی از آنها را دیدم که در حال بیرونرفتن است، همچنان نفسم را حبس کردم تا اینکه دور شدند تا جایی که صدایشان قطع شد. از زیر میز بلند شدم و شهید ریگی را از روی پایم برداشتم و دیدم پایم خونی است. پایم را میتوانستم تکان دهم. پنجره کوچکی در زیرزمین به سمت حیاط بود که از آنجا به حیاط نگاه کردم. دیدم کسی نیست. خواستم با تلفن شمارهگیری کنم. بوق داشت ولی چون عجله داشتم، نتوانستم شماره بگیرم. شهید نوروزی روی میز کامپیوتر به شکم افتاده بود و تیر خورده بود. برگشت نگاه کرد و گفت شاهسون سوختم، خلاصم کن. من شروع کردم به گریهکردن و گفتم نوروزی جان ببینم چه خاکی به سرم میکنم. همان زمان نوری صدایم کرد، به پشت گوشه دیوار افتاده و گردنش به دیوار تکیه داشت. سردار ناصری هم به پشت روی شکم افتاده و تمام کرده بود. احساس کردم نوری هنوز ممکن است حال بهتری داشته باشد. شهید ناصری را بلند کردم و کنار گذاشتم. زیر بغل نوری را گرفتم و دیدم روی پاهایش تیر خورده و تعادل هم ندارد. دو قدم که حرکتش دادم، رنگش زرد شد. به گوشه میزی که زیرش بودم، تکیه دادم و درحالیکه گریه میکردم، گفتم نوری جان، ببینم چه کار میتوانم بکنم. نظرم این بود که هرچه زودتر باید از این فضا خارج شوم؛ چون ممکن است گروه دیگری بیایند. از سفارت خارج شدم،
جسد متهم منصوری به خاک سپرده شد
سخنگوی قوه قضائیه گفت: جسد متهم منصوری به خانواده تحویل شد که به استان محل اقامت او منتقل و به خاک سپرده شد.
یک نفر از مدیران میانی باشگاه پرسپولیس به لحاظ تخلفاتی که به وی منتسب شده، احضار و بازداشت شده است.
یکی از محکومان محیط زیستی مورد عفو قرار گرفت.
اپراتورها نقره داغ شدند
کمیسیون تنظیم مقررات، در مصوبهای اپراتورها را ملزم به توجه به اخطار سازمان تنظیم مقررات و بازگرداندن وجوه گرانفروشی اینترنت به کاربران کرد.
در صورت تخطی از این مصوبه، سازمان تنظیم قادر است روزانه ۱۷ میلیارد تومان قبض جریمه برای اپراتور متخلف صادر کند.
این مصوبه کمیسیون تنظیم، امروز در دولت تصویب و از طرف رگولاتوری به اپراتورها ابلاغ شد
سعد حریری دولت لبنان را مسئول دانست
نخستوزیر سابق لبنان گفت: لبنان باید دست به دامن دوستان خارجی شود تا درباره انفجار تحقیق شود.
این دولت مسئول آنچه دیروز رخ داد، هستند. دیروز بیروت را کشتند.
این در حالی است که حین خروج حریری از مسجد محمد الامین که در اثر این انفجار خسارات زیادی دیده بود، مورد حمله معترضان قرار گرفت.
دیدگاه خود را بنویسید